ازوقتی یادمه مادرم همش دعوامون میکرد.دادوبیداد راه مینداخت.
همشم دعا میکرد که الهی ال بشین والهی بل بشین.
یکیشون این بود که الهی یه جایی بیفتین که نه آب باشه نه آبادی.یا الهی پر بگیرین برین آسمون.
ازموقعی که بابابزرگم فوت شده میگه الهی برین کنارپدرمن.😢
ولی جلو مردم همش میگفت درسته بچه هام دخترن ولی خیلی میخامشون. الکی.
من بزرگیم همش به من میگف چنته.
مثلا مادرم مذهبیم هس همش حتا نماز صبحشم میره مسجد.یه دفعه آش پختیم براخانما جلسه ای.
باورتون نمیشه جونشم میخاس براشون بده.
هروقتم ماهمراش میرفتیم مسجدیا حرم امام رضا کنارما نمی نشست .نمیدونم فازش چیه؟؟؟؟
حالا ازاینا بگذریم.من یه خواهر دارم که ۳۲سالشه سه هفته پیش یه دفعه درد قفسه سینه و نهایتا آنژیو میشه وفنر گذاشت تو رگ اصلی قلبش.خیلی ناراحت شدم😢
بخدا اون هفته اصلا نمی تونستم برم سره کار.ولی مادرم بگین اگه یه ذره برنامه زندگیشو عوض کرد ،نکرد.
خواهرم ۵روز بیمارستان بود بعده ۵روز گفتیم بره خونه مامانم .چون توخونه خودش تنهاس ویه خواهر کوچکتر توخونه داریم که میتونه مواظبش باشه.
خوب یه برنامه غذایی خاصی داشت .
یعنی بگین یبار مادرم بلند شد یه غذایی بیاد برا خاهرم درست کنه یه احوالپرسی بکنه نکرد.
تواین سه هفته ای که خاهرم خونه بابا م بود منم همش میرفتم که احساس تنهایی نکنه.