خاطره بارداری و زایمان من+عکس
مرداد سال پیش بود اقدام کردیم هرماه بی بی چکم منفی میشد تا ماه چهارم بعد ۵روز تاخیر بی بی زدم مثبت شد همسرم از خوشحالی باورش نمیشد ساعت ۱۱شب چندتا ازمایشگاه رفتیم که همشون تعطیل بودن من فردا صبح رفتم تا ظهر که میخواستم برم دل تو دلم نبود وقتی رفتم گفت بتای بالا ۱۰۰۰و مثبته همونجا زنگ زدم به همسرم گفتم اونم از خوشحالی داد میزد😆 روزای خوشم شروع شده بود که از هفته ۶حالت تهوع ها اومد سراغم تا روز زایمانم همراهم بود بارداری سختی داشتم.
هفته ۳۹و پر کرده بودم منتظر دردام بودم که نمیگرفت جمعه وارد ۴۰هفته که شدم صبح یهو دیدم شلوارم خیس شد اول فک کردم ترشحه بعد دیدم بیشتر شد فهمیدم کیسه ابه سریع زنگ زدم به مامانمو و همسرم رفتیم بیمارستان معاینه کرد گفت نیم سانت باز شده ولی بخاطر کیسه ابت باید بستری شی خلاصه بستری شدم هیچ دردی نداشتم ی قرصی بهم دادن قرص فشار بود دردام شروع شد معاینه کرد گفت دوسانتی امپول فشار زد تا بعدازظهر دردام قابل تحمل بود ولی نزدیک شب شدید شد فقط جیغ میزدم برام ماسک بی حسی گذاشتم که گیجم میکرد ساعت ۹ونیم بود گفتن سربچه رو میبینیم بردنم اتاق زایمان که ساعت ۱۰زایمان کردم زایمان خیلی سختی داشتم چون گفتن لگنت کوچیکه ولی مجبور شدم طبیعی زایمان کنم دخترمم باوزن ۲۷۰۰ روز جمعه ۴مرداد دنیا اومد