خب شما که میگی جاریت باتو مشکل داره!برو بعد مثلن از توی پذیرایی جوری که همه بشنون بگو فلانی کمک نمیخای خب اونم که میگی با تو بده مطمئنا میگه نه...اینجوری بقیه کم کم متوجه میشن که کرم از اونه وشما هیچی تو دلت نیست...بعدم یجورایی شما انگار اعتماد بنفست پایینه که اینقدر جاریت ورفتاراش مهمه واست اتفاقا وقتی خانوادشون جمع هستن اونجا باید بری وسعی کنی نسبت به رفتارای جاریت خودتو بی اهمیت نشون بدی اصن شما رفتی خونه برادرشوهرت ونه جاریت...مطمئن باش بلاخره با این چیزایی که از جاریت تعریف کردی یه گافایی میده تو جمع که بقیه متوجه بشن تو دلش در مورد شما چی میگذره برو اونجا بشین کنار شوهرت تا شوهرتم متوجه رفتارای جاریت بشه....
تو هم برو هروقت شوهرت رفت برو بعد هم بگو اون شربتی که واسه فلانی اوردی رو بیار ببینم
پر رو بیشعور الهی
چقدر درکت میکنم من طلاق گرفتم خدا رو شکر اما خوب یادمه این ادا اصول ها رو
واااااای
البته من واسه این چیزها جدا نشدم ها
علت اساسی تر از این حرفها بود
اما من هم مث شما حساسم به این موارد
برو بشین ور دل برادر شوهرت به بهانه های مختلف باهاش حرف بزن مثلا بده برنامه بریزه تو گوشیت پچ پچ کن باهاش تا این زنیکه بفهمه یه من ماست چقدر کره داره
من معمولا واسه مهمونی ها میرم اونجا دوسه شب پیش رفتم برادرشوهر بزرگم بازن و بچه اش هم بودن اون وقت جاریم حتی درست حسابی سلامم نکرد اصلا تعارف یه شربت هم نکرد
مامان بابام دعوت بودن خیلی احساس بدی داشتم اصلا نتونستم واسه شام بمونم همون موقع که دیگه میخواستن شام بخورم برگشتم خونه بعدش شوهرم اومد خونه دعوا کرد که زشت بود باید میموندم منم براش گفتم که جاری رفتارش خوب نبود اونم گفت حتی اگه فرش زیر پاتو هم کشید باید میموندم
ولی من نمیتونم خودمو کوچیک کنم
اسی،مثل خرم سلطان باش.شوهرت رو تو دستت بگیر.با محبت با خنده با شیطونی.بزار تو خونه خودش با تو شاد باشه،احتمالا مثل ماهی دوران از چشمش افتادی.مطالعه کن در موردهمسر داری
