2752
2734
عنوان

سختی های زندگی من!!!

| مشاهده متن کامل بحث + 3676 بازدید | 51 پست

منم مادر نامزدم همین جور بود روز اولی که اومد خونمون اونا از شهر دیگه بودن برگشت به مادرم گفت فقط بخاطر پسرم اومدم اینهمه راه رو وگرنه دختر که قحط نبود. پسرشون هم کاملا تحت تاثیر مامانش بود و خونش هم داخل روستا کنار خونه مادرش بود الان که اینا رو تعریف کردی گفتم اگه نامزدی بهم نخورده بود منم دقیق تجربه شما رو داشتم.

عزیزم من تجربه ندارم ولی بهتره شوهر تو بیاری سمت خودت

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

خواهرم دو ماه آی سی یو بود ، مادر بزرگم تازه فوت کردن. کل اون خاندانی که من در تمام مراسماتشون بودم حتی یکنفر نه احوالی از خواهرم گرفتن و نه در مراسمات ختم مادربزگم اومدن

من هیچ.وقت دوست ندارم داستان زندگی ادمی و بخونم که خودش  دوست بوده خودش انتخاب کرده چون این اد ...

دوست عزیزم ببخش که ریپلایت میکنم،منم زیاد با ازدواج هایی که با دوستی شروع میشه و خونواده ی دوماد رضایت ندارن مخالفم چون در واقع هر اتفاقی بیوفتی عروس بیچاره حق دخالت نداره و باید سکوت کنه،ولی درمورد من چی؟؟؟منی که خونواده ی همسرم به صورت کاملا سنتی اومدن خواستگاری چقدر التماس خونوادمو کردن که به ما دختر بدین میذاریمش رو تخم چشامون و ال میکنیم و بل میکنیم. همش دروغ بود. واقعیت این بود که یه کلفت تو سری خور و لال میخواستن که هرچی بارش کنن چیزی نگه.

خدا میدونه دوسال اول زندگیم چه دعواهایی سر مادرشوهرم کردیم و زندگیم کوفت شد. یعنی اخلاقای مادرشوهر استارتر رو منم به چشم و حتی بدترش رو دیدم.

خدا هیچ کسی رو گرفتار آدم زبون نفهم و فضول نکنه که هرچقدرم خوب باشی تهش نیشت میزنن

❤❤❤خدا جونم میشه منو به اون چیزی که ته قلبمه برسونی؟❤❤❤
2731
با این ماجرا ها اون موقه همسایه ش شدی یعنی برات مهم نبوده و نزدیکش شدی الان  دیگه خیلی وقته گذش ...


مجبور بودم عزیزم. شوهرم دانشجو بود و خوب نمیخواستم مامان و بابام چیزی بدونن. هرچند سر عروسی میگفت نباید شما یکنفر بیشتر از آماری که گفتین کم یا زیاد بشه!! یا خدا چقدر مادر و پدرم زو اذیت کردم که زنگ بزنین و از اقوام بپرسین میان یا نه! وایی چقدر شرمنده بابا و مامانم هستم

من هیچ.وقت دوست ندارم داستان زندگی ادمی و بخونم که خودش  دوست بوده خودش انتخاب کرده چون این اد ...


عزیزم دوستی ما شبیه دوست پسر اینا نبود. ما خونواده هامون در جریان بودن. منم نمیدونستم مادرش اینجوریه که. و اینکه شوهرم پسر بسیار خوبیه. 

بچه ها شما مال کدوم شهر ها و کدوم نقطه هایی هستین که مادر شوهر یا خواهرشورتون هنوز تو عهد شاه وزوزک زندگی میکنن که اینجوری رفتار میکنن خیلی دوست دارم بدونم😕😕

بهترین نیستم اما خودمم
دوست عزیزم ببخش که ریپلایت میکنم،منم زیاد با ازدواج هایی که با دوستی شروع میشه و خونواده ی دوماد رضا ...

عزیز دلم من نه از دوستی خوشم میاد نه ازدواج سنتی بدون شناخت

من میگم یک خانواده  حداقل باید چهار ماه رفت و امد کنن البته  وقتی تفاوقات اولیه اتفاق افتاد اینطوری هم شناخت نسبت به پسر ایجاد میشه هم خانواده واینکه کل رفتارا باید تحت کنترل باشه

ولی متاسفانه ما هیچکدوم از ازدواجامون نه تحت نظر مشاور نه تحت نظر خانواده

روهوا بدون شناخت کامل میریم زیر یک سقف

اونوقت میان میگن ازدواج هندونه در بسته

اگه هندونه

پس بشینیم خونه پدرامون گور بابای شوهر 

دریایی از حرف
دوست عزیزم ببخش که ریپلایت میکنم،منم زیاد با ازدواج هایی که با دوستی شروع میشه و خونواده ی دوماد رضا ...

من نمیدونستم مخالف هستن! الان میدونم. مخالفتشون به خاطر این بود که مادرشوهرم معتقده باید فقط از خونواده فرهنگی زن بگیرن و نه هیچ نوع خانواده دیگری!

عزیزم دوستی ما شبیه دوست پسر اینا نبود. ما خونواده هامون در جریان بودن. منم نمیدونستم مادرش اینجوریه ...

عزیزم دوست من م پنچ سال دوست بود ولی فقط پسر و شناخت نه خانوادشو

درست مشابه شما به مشکل خورد

 اینجا ایران خانواده مهم تر از خود پسر  انگاری

دریایی از حرف
بچه ها شما مال کدوم شهر ها و کدوم نقطه هایی هستین که مادر شوهر یا خواهرشورتون هنوز تو عهد شاه وزوزک ...


یک کلان شهر و مادرشوهرم بسیار امروزی و پر از ادعای روشن فکری! و دفاع از حقوق زنان!!

دوست عزیزم ببخش که ریپلایت میکنم،منم زیاد با ازدواج هایی که با دوستی شروع میشه و خونواده ی دوماد رضا ...


البته اینم بگم دو تا جاری دیگه هم ازدواجشون مدرن بود نه سنتی. یعنی مشابه هم بودیم و صد البته من خیلی سنگین تر

عزیز دلم من نه از دوستی خوشم میاد نه ازدواج سنتی بدون شناخت من میگم یک خانواده  حداقل باید چها ...

دقیقا با نظرت موافقم. سر ازدواجم هر چقدر به خونوادم گفتم بدارید لاقل دو سه ماه بدون عقد با همدیگه رفت و امد کنیم و ببشتر بشناسیم،خونواده خودم گفتن تو در و همسایه زشته و حرف درمیارن،خونواده شوهرم هم همش اصرار و عجله که همین فردا بریم عقد کنیم. به زور تونستم سه چهار جلسه با همسرم قبل عقد بریم بیرون و صحبت کنیم که خب اصلا کافی نبود و بعدش دیدم چقدر باهاشون تفاوت فرهنگی داریم. یعنی فکر کن خونواده ی من یه خونواده ی ساکت و کم جمعیت و تحصیل کرده که تو همه کاراشون با منطق تصمیم میگیرن،خونواده شوهرم شلوغ و پر سر و صدا و شدیدا احساساتی و زندگیشون مدل دهه ۵۰.

تا لخوام به ارامش مختصری که الان دارم برسم تاوان سختی دادم

❤❤❤خدا جونم میشه منو به اون چیزی که ته قلبمه برسونی؟❤❤❤
یک کلان شهر و مادرشوهرم بسیار امروزی و پر از ادعای روشن فکری! و دفاع از حقوق زنان!!

کاملااا از رفتارش مشخصه این میتونه واست خوب باشه از حرفا و کاراش بر علیه خودش استفاده کن.

بهترین نیستم اما خودمم
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
2756