من وخواهرشوهرم همسایه ایم وپسرش همبازیه پسرمه .دیروز شوهرم گفت با دوستاش خوانوادگی بریم کوه تفریح منم کلا ازدوستاشو خونوادهاشون خوشم نمیاد گفتم نمیام اونم عصبانی شد وقهرکرد بعد خانوم یکی ازدوستاش زنگ زداصرارکه منتظریم بیایین منم مجبورشدم به دروغ گفتم که دارم بالش هامو میشورم واصلا نمیشه بیاییم.بعدش شوهرمم تواتاق دراز کشیده بود داد زد حیوون چرا دروغ میگی منم یکم بهش فحش دادم بعد اومدم بیرون دیدم پسرم وپسرخواهرشوهرم دارن بازی میکنن که خواهرشوهرم منودید دعوتم کرد به خونش وگفت که تنهام وبیا یکم بحرفیم همینطوری حرف میزدیم که یهو شوهرم اومدتو خواهرشوهرم نزدیک بودزهرترک بشه انقدترسید.بعدشوهرم برگشته بهم میگه تواینجا چیکارمیکنی دو رو دو رو چهاررو چهاررو.وای بخداپیش خواهرشوهرم شدم سکه ی یه پول اشک تو چشام جمع شد نتونستم بحرفم یعنی بغض نذاشت هستین ادامشو بگم؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.