نذر کردم اگه برگرده و من بجه ای ازش داشته باشم اون بچه رو بذارم تو راه قران بزرگ بشه..تمام روزهو میرفتم تو یه مکانی بودخونمون اونجا تو خلوتم زار میزدم..چه محرمها و لیله الرغائبها و رمضان ها ک من دعا نکردم.چه دعای معراجها و نادعلی ها ک نخوندم..اونقددددر عاشق خدا شدم ک گفتم خدایا دیگه گذشتم ازش وقتی تو نمیخای..یک ماه بعدش اومد خواستگاریم
الکی میگن دلتونو ب این چیزا خوش نکنید بیخیال این حرفا هر کجای زندگیتون هستن ازش لذت ببرین ب گذشته هام خیره نشید بهتره
مرسی عزیزم ..
عشقی ک واقعی باشه ب هم میرسن شک نکن ..اگه قسمت هم باشن از زیر سنگم شده جور میشه بهم میرسن..
دیگه بدتر از منم مگه بود؟هرشب کارم گریه بود..چ فکرایی ک تو سرم نبود ..من حتی فکر خودکشی شب عروسیمو کرده بودم..خدا خیلی دوسم داشت ک قبل عروسی یه اتفاقایی افتاد ک اگه بعد عروسی میوفتاد دیگه نمیتونستم جدا بشم ..خدایا شکرت ک حواست بهم بود چقد ناشکری میکردم میگفتم خدا منو نمیبینه
من حتی نفهمیدم حسش بهم چی بود؟
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
