اين تاپيكو ٤ ماه پيش زدم خدا يا من چى داشتم ميكشيدم اون روزا؟ 👇👇👇👇👇
فردا اولين روزيه كه ديگه با صبح بخيرش بيدار نميشم
من كه خودم خواستم چرا دارم نابود ميشم. سمت چپم از نوك انگشتم تير ميكشه تا پشت كمرم انگار كه ميخوام سكته كنم
نميدونم خودمم نميدونم مشكلمون چى بود، فقط ميدونم داشتيم عذاب ميكشيديم و اونى كه بايد تلاش ميكرد نكرد
پس منم تمومش كردم تا از بلاتكليفى درام
ولى خب عصر كه ميشه! يادش مياد وقتى سريالا شروع بشه غر زدنامو يادش مياد كه ميگفتم واى مرسى ميخواى برام كافى درست كنى اونم با اخم ميگفت نه خير منم شروع ميكردم به غر زدن ، يا شبا يادش مياد وقتايى كه اونجا بودم الكى غر ميزدم آى كمرم آى آى بعد زير چشى نگاش ميكردم كه بياد ماساژم بده اونم بگه من كه ميدونم فيلمته ولى بيا
مگه ميشه يادش نياد شبا به زور بالشمو ميچسبوندم بهش ميگفت انقدر نچسب خوابم نميبره ميگفتم نههههه عشقمون سرد ميشه، تيكه كلامم بود هروقت چند روز بغلم نميكرد ميگفتم عزيزم عشقمون داره سرد ميشه خودش ميفهميد ميخنديد بغلم ميكرد
يا مثلا هروقت لبمو آويزون ميكردم دلش برام ميسوخت و هرچى ميخواستم برام تهيه ميكرد، از عصر كه همه چيز تموم شده دو بار اشتباهى واسه مامانم لبمو آويزون كردم كه به حرف گوش كنه حواسم نبود فقط نقطه ضعفه اونه نه همه
يعنى ميره دستشويى ديگه خيالش راحته كسى دمپايى رو خيس نميكنه منم خيالم راحته كسى آبو نميذاره رو داغ داغ 😅 هر كى بخونه شايد بخنده ولى نميدونه با چه بغضى دارم مينويسم
وحشت شبانه دارم ، هفته اى ٤-٥ بار با ترس ميپرم اگه اون بود بغلم ميكرد ميگفت چته من هستم الان بايد چراغ روشن بخوابم
يه وقتايى هم لج ميكردم رو تخت پايين نميومدم ميگفتم بايد بغلم كنى كلى غر ميزد ولى بغل ميكرد
بعضى وقتها هم دور وايميستاد و اذيتم ميكرد كه دنبالش كنم و ازم فرار ميكرد
يعنى اون اينا رو فراموش ميكنه؟ چرا من جذيياتشم يادمه؟