بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
پس با علاقه خودتون رفتین توی این رشته.اخه یادمه توی یکی از تایپیک ها به یکی از کاربرا زنگ زدی دوست خواهرتون که وکیل هستن ازشون در مورد این شغل سوال کردین درسته
خخ وسواستو درک میکنم خودمم میخوام بیام سمت اینکار ولی باید بدونم اینهمه سختی تهش آیندم تضمینه یا ن ...
افرین همین وسواس پدر ادمو در میاره بخدا توذهنم هزار تا سوال و اما و اگر وجود داره.میترسم منم اینده ام تضمین نباشه میترسم واسه یه خانم شغل مناسبی نباشه بد یه عده فقط میان به ادم پرخاش میکنم.حالا که تایپیک ها در مورد مادر شوهر و خواهرشو هر بود همه دوس داشتن مگه نه قرمزی
سرمن یه سمساری قدیمی وشلوغ پلوغه که توش همیشه جنگه.بین امیدوناامیدی.بین خنده و گریه.بین رسیدن و نرسیدن.بین ولش کن و تو می تونی.توی سرمن همیشه هزارتا زن کولی دارن کل میکشن همیشه دونفردارن سر قیمت ی قاب عکس قدیمی چونه میزنن،همیشه یه بااحتیاط برانید داره قدم میزنه.دلم یه موزه ی قدیمیه.ی موزه ای که فقط یه نفررو برای دیدن داره.توی دل من نگاه توریخته رو درودیوار.توی دل من هواپره ازکشش افقی لبای تو.پر از بزن بریما.توی دل من همیشه هزارتا نظامی دارن یک صدا میخونن پایان شب سیه سپید است ...شاید برای همینه که من هیچوقت دختر عاقلی نبودم!به هر حال صبح میشه این شب