دیشب مااز شهرستان اومدیم خونمون
ساعت دو شب رسیدیم
من کارامو کردم و رفتم رختخواب اما شوهرم هنوز نیمده بود تو اتاق هیچ صداییم نمیومد
صداش کردم گفتم کجایی چرا نمیایی گوشی دستت بود؟؟؟
یهو گفت اره گوشی دستم بود به خودم مربوطه هرجای خونه که میرم باید بهت اعلام کنم من الان اینجام دائم ازم پرس وجو میکنی تو خیلی بهم شک داری
بیا گوشیمو ببین ببین کجاها بودم
منکه روزا گوشیم همش خونس و مدام چکش میکنی
(بچها من کلا ازوقتی باردار شدم مشکوک شدم)
من گفتم مگه چی گفتم چقدر بی اعصاب شدی و...
بعد کمرم دردمیکرد دلمم واسه مامانم تنگ شده بود شروع کردم ب گریه
گفت چته بیا بغلم
منم نرفتم گفتم من تابحال ب هیچ مردی جز تو فکر نکردم ازت نمیگذرم بخوای بهم خیانت کنی
دوباره عصبی شد گفت تو غیر قابل تحملی یه اخلاق خوبم نداری ک دلمو به اون خوش کنم
تامیام خونه همش سوال و جوابه مگه من چکارکردم .گفتم یعنی من یه حسن هم ندارم گفت نه .گفتم پس چرا باهام زندگی میکنی هسچی نکفت وخوابید
خیلی گریه کردم شوهرم مهربونه نمیدونم دیشب چرا عصبی بود
نمیدونم اینکه گفت دوسم نداره رو تو عصبانیت زد یا حرف دلش بود .اخه همیشه خیلی ابراز علاقه میکنه
ولی دیشب خیلی بد حرف زد بدون یه ذره محبت
من تاصبح نخوابیدم
صبحم وقتی میخواست بره خودمو زدم بخواب ولی طبق روزای دیگه نیومد ببوستم و رفت