خودش خونه نیست، هم دلم براش میسوزه هم عصبانیم ازش
خوشش اومده بود از دختره ، فامیل همسایمون بود فقط خونه مامان بزرگشو بلد بودیم و تونه اودسونو نه
مامانم امروز رفت با مادربزگش صحبت کنه که از مامان باباش اجازه خوایتگاری بگیره
اونم گفت که دریت عقد نکردا ولی خیلی وقت پیش یه نفر دیگه نشونش کرده
البته انگشتر و اینا هیچی نیاوردن فقط قرار مدار گداشتن درس دختره تموم شه عقد کنن،
هما اینهارو همسایمونم گفته بود، ولی داداش بنده قبول نمیکرد، گفت مامان برو