پدربزرگ شوهرم یه قلیون داشت خیلی خوشگل بود یه متر بیشتر قدش بود شیشه ش خونشون بود,با بقیه شو از انبار خونه روستایی شون برداشتم سر هم کردم,موقع اسباب کشی مجبور شدم یه مقداری از وسایلامو بردم اونجا,مادرشوهر مادرشوهرم درس داشت که نه به شیشه ی آبش اینهمه پول میدن,ندادن بهم,مادرشوهرم باهاش دعوا کرد بازم ندادن,در نهایت بعد چند هفته مادربزرگ شوهرم اونو بهم داد,ولی مادرشوهرم هی میگفت نه اصلا نگیر ,حتی بعد فوت مادربزرگ هم بهم ندادش,طائفه ای به حسود بودن معروفن