من اینقدر شوهرم رو دوست داشتم که خدا میدونه.الانم دوسش دارم اما تو زندگی باهاش من همش متهمم هرکاری کنم خانوادش طلبکار منن.
یه شب شوهرم جلو خانوادش من رو کلی کتک زد.هیچکدومشون نیومدن دست شوهرمو بگیرن.بعدش شوهرم رفت تو سالن باهم بگو بخند من تو اتاق داشتم گریه میکردم.توقع داری من با این آدما چجوری برخورد کنم.ما تازه جمعه اومدیم خونمون اخه تعطیلات شهرستان بودیم الان دوباره دوشنبه شب میریم شهرستان تا جمعه .حوصلشو ندارم منم دوست دارم دیگه برای خودم باشم به فکر خودم باشم