دیروز یه جشنی رفتع بودیم من قبل ازدواجم با یه پسره دوست بودم بعد ک ازدواج کردم شوهرم از قضیه اون پسره خبر داشت ینی میتونم قسم بخورم هیچ حسی ندارم به اون پسره ...حالا اونم اومده بود جشن ..من سر چرخوندم دنبال مادرشوهرم بچرخم یهو چشمم خورد بهش ..از شانس گندمم هم من صورتی پوشیده بودم هم اون ..امروز شوهرم بهم اس داد گفت حواستو جمع کن فک نکن من خرم ..من چی بگم اخه والا اصلا برام مهم نیست