بجه ه یه رمان بود یه دختره فرار میکنه میاد خونه یکی از آشناهاشون بعد پسره عاشقش میشه ولی دختره میگه نه بعد دختره خون دماغ میشه پسره میبرش دکتر میفهمه ایدز داره در واقع شوهر قبلیش باعثش شده بعد شوهر قبلی دختره پیداش میکنه ومیفهمه ایدز داره دوباره دختره رو مجبور میکنه باهم ازدواج کنن شوهره هم اخر ایدز میگیره اینم بگم شوهرش عاشقش بود