من دوران نامزدیم خونه مادر شوهرم زیاد میرفتم چون دوستم داشتن خیلی مشکلی باهاشون نداشتم مثله خانوادم خودم دوستشون داشتم اونا هم همینطور ولی یه مشکلی که بود مادر شوهرم حساس بود به اینکه کنار هم بخوابیم کاری نکنیم میگفت باید تا شب عروسیت دختر باشی که از هم سرد نشین حالا من میذاشتم پای دلسوزیش.یادمه یه شب با همسرم تو اتاق خوابیده بودیم داشتیم بوس میکردیم یهو مادر شوهرم درو باز کرد همسرم هول شد از رو تخت افتاد وای انقد خندیدم کل خونه بیدار شدن ولی طفلک شوهرم خیلی خجالت کشید هیچوقت این خاطره یادم نمیره😂😂😂😂
شما هم تعریف کنین از خاطرات خونه مادرشوهر