2733
2739
عنوان

متاهلها میاین لطفا؟

185 بازدید | 16 پست

سلام من‌ماه پیش دو  روز مونده به پریودم رابطه بدون دخول داشتم بعدش پریودم عقب افتاد شربت زردچوبه خودم پریود شدم(دوروز خونریزی زیاد.سومین روز متوسط بود خونریزم..روز چهارم کم تر بود در حد یه نصف یه نوار..روز پنجمم کلا قطع شد)از اون ماه تا الان هیچ رابطه ای نداشتم باز این ماهم امروز موئدم‌بود نشدم..فقط ترشح رقیق شیری دارم و درد سینمم کم‌شده نه شکمم‌درد میکنه‌نه کمرمدلیلش چی مبتونه باشه؟استرسم‌داشتم کمی

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728

ببخشیدها اسی من اطلاعی ندارم درموردسوالت ولی یه چیزی اذیتم می کنه رابطه بدون دخول چطوری میشه؟اداشودرمیارید؟🤔

میگم که کاشکی شاه بودم ...شاه توقصه هابودم....به فکرچاره ای واسه تموم آدما بود...روپشت بوم خونه ها تموموگل می کاشتم...خونه ی فقیر ودارا ناودون طلا میزاشتم...                    فقیراروپول میدادم ....زندونیاروآزاد...هرچی کویرخشکه خودم می کردم آباد...میگم که کاشکی شاه بودم شاه توقصه هابودم...به فکرچاره ای واسه تموم آدمابودم...هرکس به دین وکیش خود...سرگرم قوم وخویش خود...هرکس بااعتقادش...منطق وعدل ودادش...یه گلخونه...یه مِی خونه...سرتموم گذرا...واسه ی تموم عاشقا...واسه ی همه رهگذرا...💖💖💖💞💞💞
2738

بخاطر استرس میتونه باشه 

بخاطر غذاهایی که میخوری هم میتونه باشه

تغییر اب و هوا 

انشاءالله که چیزی نیست ۳،۴ روز دیگه صبر کن اگر نشدی نگران شو

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز