دیروز قراربود ساعت ۳ماخونه مادرم اینا ناهار اونجا باشیم چون بهشون گفتم مایکم کارداریم اونوقت خواهر برادرامم بودن
بعدش شوهرم رفته بود آرایشگاه انقدرررر لفتش داده بود ماسه نیم رسیدیم اگه بدونید چقدر حرص خوردم واسه اینکه دیر رسیدیم😥😥😥
بعدش مامانم اینا سفره رو پهن کرده بودن مشغول خوردن بودن که یهو شوهرم رفت تو قیافه گف من سیرم رفت اون اتاق
منم باهاش اومدم اونور 😓😓😓
خلاصه هی مامانم اومد به شوهرم گف بخدا تازه سفره رو پهن کردیم اگه بخاطر اونه ببخشید وپاشین بیاین بخورین
شوهرمم رفته بود تو قیافه
منم گفتم خب مقصر ماییم دیر رسیدیم تازه چقدم توراه بهمون زنگ زده بودن ماپشت موتور بودیم نشنیدیم
اونوقت یکی از دا داشام سر سفره با شورتک ورکابی نشسته بود
شوهرم گف من بخاطر داداشت ناراحت شدم اونجوری نشسته از کارش بدم اومد واسه همین نخوردم😡😡😡😡اخه بچه ها شوهر من بددله دوست نداره کسی جلو من لخت باشه
منم خیلی حرص خوردم به خواهرم گفتم به داداشم بگه دیگه مااومدیم اونجوری نباشه
بنظرتون کار بدی کردم😥😥😥😭😭😭😭 هیچی دیگه دوساعت دیگه رفتیم خونمون منم انقدر گریه کردم که نگو😭😥😭😥😭