2737
2734

دیروز قراربود ساعت ۳ماخونه مادرم اینا ناهار اونجا باشیم چون بهشون گفتم مایکم کارداریم اونوقت خواهر برادرامم بودن

بعدش شوهرم رفته بود آرایشگاه انقدرررر لفتش داده بود ماسه نیم رسیدیم اگه بدونید چقدر حرص خوردم واسه اینکه دیر رسیدیم😥😥😥

بعدش مامانم اینا سفره رو پهن کرده بودن مشغول خوردن بودن که یهو شوهرم رفت تو قیافه گف من سیرم رفت اون اتاق 

منم باهاش اومدم اونور 😓😓😓 

خلاصه هی مامانم اومد به شوهرم گف بخدا تازه سفره رو پهن کردیم اگه بخاطر اونه ببخشید وپاشین بیاین بخورین 

شوهرمم رفته بود تو قیافه 

منم گفتم خب مقصر ماییم دیر رسیدیم تازه چقدم توراه بهمون زنگ زده بودن ماپشت موتور بودیم نشنیدیم 

اونوقت یکی از دا داشام سر سفره با شورتک ورکابی نشسته بود 

شوهرم گف من بخاطر داداشت ناراحت شدم اونجوری نشسته از کارش بدم اومد واسه همین نخوردم😡😡😡😡اخه بچه ها شوهر من بددله دوست نداره کسی جلو من لخت باشه

منم خیلی حرص خوردم به خواهرم گفتم به داداشم بگه دیگه مااومدیم اونجوری نباشه

بنظرتون کار بدی کردم😥😥😥😭😭😭😭 هیچی دیگه دوساعت دیگه رفتیم خونمون منم انقدر گریه کردم که نگو😭😥😭😥😭

🌷دلم برای خانه ی پدری ام تنگ شده• جایی که شیطنت هایم خریدار دارد .• جایی که همه چیز برای حالِ خوب داشتن فراهم است ...• جایی که همیشه در آن بچه ام ، و بچگی کردنم جرم نیست،که اگر ناز کنم .. پدر و مادرم، می خندند ، و نوازشم می کنند.• جایی که خوش طعم ترین غذاها وجود دارد..و هرچه خواستی نمی گویند خودت آماده کن !همه چیز بدونِ هیچ منتی مهیاست • آنجا که حتی مزه ی نان و ماستش هزار بار از پیتزا پپرونیِ بالای شهرِ اینجا بهتر است ...•  جایی که هر صبح ، بوی عطر گلدان های مادر مشام را می نوازد و صدایِ غُل غلِ سماورش ، حالِ آدم را جا می آورد • جایی که خواب های از سرِ صبح تا لنگ ظهر ؛ عجیب ، در آن می چسبد • که اگر آدم از سردیِ اولِ صبح ها چنبره زد ، کسی هست که با تمامِ عشق ، پتو رویش بیاندازد..و خوابِ شبها ، هیچ نگرانی و ترسی ندارد. جایی که تماشای برنامه کودک از نوع نوستالژی ، بیشتر از نوشیدنی های انرژی زا ، به آدم انرژی می دهد• آنجا که جنسِ قربان صدقه هایش فرق داد!من دلم همین گوشه از دنیا را تا ابد میخواهد.کنارِ پدر و مادری که از لبخندشان ؛تمام باورهایِ مرده ام جان بگیرند !🌷

بچه ها باورتون میشه!!!

دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.

2731
برادرتون  لباس نپوشیده بودن ؟

رکابی باشورتک بود

🌷دلم برای خانه ی پدری ام تنگ شده• جایی که شیطنت هایم خریدار دارد .• جایی که همه چیز برای حالِ خوب داشتن فراهم است ...• جایی که همیشه در آن بچه ام ، و بچگی کردنم جرم نیست،که اگر ناز کنم .. پدر و مادرم، می خندند ، و نوازشم می کنند.• جایی که خوش طعم ترین غذاها وجود دارد..و هرچه خواستی نمی گویند خودت آماده کن !همه چیز بدونِ هیچ منتی مهیاست • آنجا که حتی مزه ی نان و ماستش هزار بار از پیتزا پپرونیِ بالای شهرِ اینجا بهتر است ...•  جایی که هر صبح ، بوی عطر گلدان های مادر مشام را می نوازد و صدایِ غُل غلِ سماورش ، حالِ آدم را جا می آورد • جایی که خواب های از سرِ صبح تا لنگ ظهر ؛ عجیب ، در آن می چسبد • که اگر آدم از سردیِ اولِ صبح ها چنبره زد ، کسی هست که با تمامِ عشق ، پتو رویش بیاندازد..و خوابِ شبها ، هیچ نگرانی و ترسی ندارد. جایی که تماشای برنامه کودک از نوع نوستالژی ، بیشتر از نوشیدنی های انرژی زا ، به آدم انرژی می دهد• آنجا که جنسِ قربان صدقه هایش فرق داد!من دلم همین گوشه از دنیا را تا ابد میخواهد.کنارِ پدر و مادری که از لبخندشان ؛تمام باورهایِ مرده ام جان بگیرند !🌷
2738

وااا نسبت به لباس پوشیدن داداشتم حساسه😨😕

درخواست دوستی قبول نمیکنم. اگه با نظرم مخالفی ریپ نزن؛ من نظر شخصی خودمو توی تاپیک استارتر میگم برامم مهم نیست که نظر مخالف نظر من چیه ؛ وقت و حوصله ی جر و بحث هم ندارم.

اون داداشته مثلا.....چجوری اینقدر کوتاه میاین اخه؟بگو از قبل اینکه تو باشی من داداشمو اینشکلی دیدم رفت تو قیافه ب روی خودت نیار سنگین باش ی کم ارزش بزارین واسه خودتون

داداشتون بود. شوهرت نصبت به داداشت بد دله.

البته با شورت رو سفره نشستن نمیپسندم اول بی احترامی به سفره بعد به بقیه آدمها سفره آداب داره.


الهی همتون یک روز آرزوهاتون زندگی کنید.
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز