قرار بود بریم مسافرت
روز قبلش بدون اینکه به خودش بگم زنگ زدم خواهرش و ناهار دعوتش کردم گفت نمیام بعد زنگ زدم بهش گفتم خاهرت گفته نمیام تو بگو بیاد اونم زنگ زد گفت گفته نمیام
فرداش قرار بود بریم مسافرت کلی کار داشتم و وسیلع میخواستم بخرم گفت به خاهرم بگم بیاد ظهر اینجا
گفتم امروز من خیلی کار دارم و بذار از مسافرت برگشتیم میگم بیان
تازه من دیروزم دعوتش کردم گفت نمیام
شوهرم اصرار کرد که نه باید امروز بیاد روز مسافرتمون
منم گفتم نه دعوامون شد گفت میزنمت گفتم غلط میکنی و زد