تازه دارم می فهمم تو این سال ها چی سرم اومده
می فهمم چه سو استفاده هایی ازم شده،سو استفاده هایی که خیلی هاش رو خودم اجازه دادم ازم بشه
از مادر پدرم گرفته تا شوهرم و کسی که اولین بار عاشقش شدم
می بینم همه رو بیشتر از خودم دوست داشتم
دارم می بینم زن هامون اصلا خودشون رو دوست ندارن
چقدر ما به مردها باج میدیم
دو سه روز پیش یه تاپیک زدم که نظر بقیه رو هم بدونم در مورد تشکر کردن بابت پولی که شوهرم یه مدت قرار بود برام بزنه و نمیزد
من می خواستم ازش تشکری نکنم چون خیلی طولش داده بود و چندین بار بهش گفته بودم،ولی شک داشتم و اینجا تاپیک زدم.خیلی بهم گفتن وا این چه حرفیه حتما تشکر کن
اما الان می بینم اشتباه کردم و نتیجه اش رو دیدم
اینطوری شدم زنی که در مقابل پایمال شدن حقوقش تشکر هم می کنه
وای خدایا با احترام زیادی و یک طرفه شوهرم رو چقدر الکی الکی برای خودم گنده کردم،من هی کوچیک تر شدم و اون بزرگ تر
همه رو دوست داشتم جز خودم،اگه یه ذره از اون احترامی که به دیگران می ذاشتم به خودم گذاشته بودم
وای خدای من چه حالی دارم
این افسردگیم برای یه مشت آدم بی ارزش بود
وای از اون وقتی که می فهمی،اون وقتی که یک عالم واقعیت می خوره توی سرت
اون زمانی که می بینی باید ترک می کردی و نکردی،زمانی که می بینی چه آدم های حقیری رو برای خودت بزرگ کردی
انقدر بزرگ کردی که .....
وای خدایا چه حالی دارم
به عالم واقعیت داره بهم هجوم میاره،هیچ وقت خودم رو ندیدم
هیچ وقت خودم رو دوست نداشتم
همش با خودم می گفتم شوهرم چطوری منی که بچه طلاق بودم گرفته،باورم نمیشد
چرا باورم نشه،مگه بچه طلاق چشه
از سرش هم زیادم،تو رویا هاش هم دختری مثل من رو نمی تونست داشته باشه بعد من خودم رو انقدر جلوش کوچیک کردم که
یا قبل از شوهرم عاشق پسری شدم که باورش نمیشد من حتی جوابش رو میدم،بعد انقدر گندش کردم و بهش محبت کردم که.....
چه حالی دارم،وای خدایا چه حالی دارم.خودم با خودم چه کارها که نکردم
هیچ وقت زیاد محبت نکنید،هیچ وقت از خودتون نگذرید
هیچ وقت نگید زشتید،بد هیکل هستید.هیچ وقت خودتون رو نکوهش نکنید
اگه می خواید بیشتر بدونید پست های قبلیم رو هم میتونید بخونید