من متاسفانه مجبورم زیاد برم اما هر دفعه خیلی کم میمونم حدود یک ساعت و خیلی تو بحثاشون که معمولا دعواست شرکت نمیکنم
خونه یه خواهر شوهرم معمولا هفته ای یه بار برا شب نشینی و سر زدن میرم و دو سه ماهی یه بار برا شام که اونم بیشتر میگیم کوکو درست کنه همش میگم کوکوهات خوشمزه ست کوکو درست کن
اون یکی خواهر شوهرم خودش خوبه اما شوهر خوبی نداره دم دمی مزاجه یه وقت خیلی خوبه یه وقت خیلی بد
اخرین بار شب ۱۵ ماه رمضون کنار خونهش جشن بود پسرم و شوهرم رفته بودن جشن بعد پسرم خسته میشه باباش میبردش خونه اینها و خودش برمیگرده تو جشن
بعد پسرم بازی میکرده و این عصر حدید میدیده اعصابش خرد میشه ساعت ۱۱/۵شب بچه رو از در پشت خونه که رو به جنگله بیرون میکنه بچه ۵ ساله رو بعد اون دیگه خونه ش نرفتم