من و شوهرم و مامانش رفتیم خرید.شوهرم یه مانتو بافت خوشکل برام انتخاب کرد.تا فروشنده قیمت رو گفت مادر شوهر چنان صورتش رو فشرد و تو هم کرد گفت این... نمی ارزه.منم ولش کردم رفتم سمت دیگه مغازه.یه لحظه برگشتم دیدم خودش همون رو پوشیده و رفته جلوی اینه به شوهرم میگفت خوبه بخرمش.الهی شوهرم نگاه من میکرد نمیدونست چی بگه.اومد گفت تو نمیخوایش گفتم طلا هم بشه دیگه نمیخوام.دیگه هم با مادر شوهرم رفتم بیرون از دور وایمیسم نگاه میکنم هی میگه تو هیچی نمیخوای میگم نه
من قطعا یه تیکه بهش مینداختم ک عه مامان شبی تازه عروسا لباس پوشیدی
عکسشو بذار
اوف من یه بار داستیم میربتیم کوه مادررسوهرم با کفش ماسنه ۴ سانت داشت با ما میومد گفتم مامان کفشتون نامناسبه یهو میوفتید اللن یه خانوم مسن افتاده بودد
اینو‌گفتم داشت خودسو میکشت ک مگه من مسنم من جوونم دلم وجوونه
شوهرش گفت باشه تو جوونی کفشت بده به زور نذاشت بیاد
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
