من یه دوست پسر داشتم اسمش مهدی بود خیلی ام دوسش داشتم اونم منو خیلی دوست داشت
هنوز که ازدواج کردم بعضی موقع ها یادش میفتم دلم براش تنگ میشه
حالا بگذریم
اقا من با هزار زور با اینکه دوسشم داشتما
ازش جدا شدم
یه بار با یه چارلیتری اومد جلوم گفت ایدا به خدا بدبخت میکنم نمیزارم مال کسی دیگه بشی اقا من ترسیدم پامو از خونه نمیذاشتم بیرون