من بابام كمتر از دو ماهه فوت كرده هفته پيش چهلمش بود
سومش كلي غرغر كرد كه تو ديگه شورش رو در اوردي و ادم فكر ميكنه خودش از زير بته در اومديم
خلاصهجنجال بازي دراورد و مجبورم كرد بريم جشن فارغ التحصيلي دختر شريكش كه من باها مشكل هم داشتم به منم گفت بزن و بكوب كه نيست بريم مراسم و برگرديم
اونجا رفتيم و جو گير شد و دعوتشون كرد رستوران شام به مناسبت فارغ التحصيلي
رفتيماونجا و يه چيزايي هم خوردن و هر هر و كر كر منم جيگرم در حالاتيش گرفتن
اومديم خونه گفت مجبور شدم دلم برا دخترش سوخت بابا نداره
گفتم اولا بابا داره هر روزم باهاش حرف ميزنه
تو هم اينقدر نگران بي بابايي اون نباش اگه راست ميگي دلت برا من بسوزه كه من بابا ندارم
دوروز بعدش هم تولد يكي ديگه از دوستا بود رفتيم قبل اونم زنگ زد به داداشم و كلي كولي بازي در اورد كه اين شورش رو دراورده
تازه ميگه شورش كردي ديگه
هفته گذشته هم باز تولد دعوت بوديم اونجا هم رقصيد كه البته اين مساله زياد برام اهميت نداشت
از اينكه انتظار داره من بي خيال همه چي بشم بيشتر ناراحتم
حالا من اصلا تو جمع گريه زاري راه نميندازم زير دوش حموم گريه ميكنم يا جايي كه كسي نباشه
خودش هم اذر ماه مادرش فوت كرده البته ٩٤سالش بود و كلي مشكل داشت اما باباي من… اخ باباي من كه قرار بود بيان پيش. من مسافرت مثلا
درگير كاراش بودم يهو ناگهاني بدون هيچ مشكلي
شوك شدم همه شوكه بودن