بچه ها چن هفته پیش شوهرم اومد خونمون(دوتا شهر متفاوتیم) ینی ۲۳ ام خرداد اومد مامانشم باش اومد مامانش رفت خونه خواهرش (خاله شوهرمم اینجاس)بعد ساعت ۱۲ شب مامانش اومد تو خیابون ک بریم من دلم میخاد برگردم ک ب زور رفتن...۱۱ تیر بود باز شوهرم اومد مامانشم باش پاشده بود اومده بود از ساعت ۲ بعد از ظهر هر ی رب زنگ میزد بیا بریم😔 اینجام مجبور شد شوهرم بره ینی بابام مث دفه قبل بش گفت برو این طوری عصاب همه خورد نمیشه اخه واقعا خانوادمم ناراحت شدن..حالا فردا باز شوهرم میخاد بیاد بچه ها مامانشم گفته میاد 😔😔😔😔😔😔 از الان استرس دارم نکنه باز از این کارا کنه😭😭😭😭 کی میشه عروسی کنم راحت بشم😔😔😔😔😔😔😔 مگر من جزامی هستم یا سرطانی ایدزی چیزی دارم این طور میکنه😔😔 وقتی میرم اونجا جرات بیرون رفتن با شوهرم ندارم قهر میکنه از خونه میزنه بیرون جرات خرید چیزی ندارم ی کفش شوهرم برام خرید شوهرم برد ۳ جفت کفش خرید براش 😔😔😔مگ من هووشم اخه دارم دیوونه میشم