یه سوتی از شوهرم میگم
اوایل ازدواجمون ما هنو ماشین نداشتیم میخواستیم بریم بازار با تاکسی های خطی رفتیم که سر راه مسافر سوار میکنن من و شوهرم پشت نشسته بودیم بین راه راننده دوتا خانم سوار کرد یکی رفت جلو اون یکی میخواست بیاد پشت که شوهر من در یه حرکت ناگهانی از ماشین پیاده شد که خانمه بشینه بعد خودش نشست 😟اقا من اصلا تو شک بودم .یکم به شوهرم نگاه میکردم که کنار خانمه نشست یه لخظه به خودم نگاه میکردم به راننده نگاه میکردم یعنی من با نگاهم از همه میپرسیدم این چرا این کارو کرد؟
یهو شوهرم فهمید چیکار کرد تا ما به مسیر برسیم این همش به من نگاه میکرد میخندید