یه دوستی داشتیم، شوهرش ۱۵ روز سفر بود ۱۵ روز خونه، بعد طبقه وسط بودن و طبقه بالاشون خالی کرده بودن رفته بودن، میگفت بعضی شبا صدای یه جمعیت زیادی میومده که داشتن راه پله ها رو میرفتن بالا...در حالی که بالا کسی نبوده...بعد یه مدت یه عالمه شماره چرت و پرت رو تلفنشون میفتاده...ما بهش میگفتیم بابا توهم میزنی...حتی شوهرشم میگفت احتمالا به خاطر تنها موندن زیادیه...بعد شوهرش یه دوست داشت که آخوند بود یه روز اومد خونه اینا....میگفت بعد نماز صدام کرده گفته یه کاغذ و مداد بردار بیار یه دعا براتون بنویسم....اونم گفته برا چی؟ گفته خونتون جن داره ولی به زن و بچت نگو...بعد از چند ماه از اونجا رفتن....اما بعدش