شوهرم شغلش آزاده نهایت نهایت دو سه ساعت خونس بغیر از خواب
اون زمانم یا داریم غذا میخوریم یا خستس داره تلویزیون میبینه
ی جمعه داریم که اونم صبح زود میره پیاده روی یا یکی از دوستاش که من ازش متنفرم عصرشم میخوابه یا هم اینکه هزار تا کار میریزه رو سرمون که باید انحام بدیم کارای خونه و عقب افتاده یا کارای عقب مونده کاریش
دیگه خیلی بخواد محبت کنه ساعت ۹ شب بریم ی تاب بخوریم بیایم
رسما انگار من خودم دارم با خودم زندگی میکنم
امروزم باهم قهریم از صبح که بیرون بوده بعدشم خواب الانم رفته دنبال کارای عقب افتادش
انقدر با کسی حرف نمیزنم تو روز که احساس خفگی میکنم
انقدم خونمون از مامانمینا و دوستام دوره و ساعتای رفت و آمد شوهرم نا جوره که جاییم نمیتونم برم
دلم میخواد بعضی وقتا اصلا ول کنم برم سر به بیابون بذارم از بیحوصلگی
هر چقدرم خودمو مشغول به کارای مختلف کنم بازم احتیاج دارم به وجود کسی که پیشم باشه باهاش صحبت کنم
دوست دارم الان که اومد یجوری حالشو بگیرم که بفهمه باید درک داشته باشه زنشو که تمام هفته تنهاس ی جمعه رو اینجوری زهر نکنه
الکی بهش پیام دادم دارم میرم خونه مامانم بعدم گوشیمو گذاشتم رو پرواز که هی زنگ بزنه ببینه در دسترس نیستم دلش شور بیفته😏