چرا یادم نمیره کارای خونواده شوهرم

عزیزم الهی. خیلی بده که بهترین روز زندگی آدم تبدیل بشه به بدترین روز رندگیش . ولی حداقل خوبه شوهرت فهمیده . فراموشش کن چون اینطوری بیشتر خودت اذیت میشی 

عزیزم بدتره اینا سرمون رفته نه تنها مشارکتی تو هزینه ها نداشتن بلکه مداخله هم داشتن شما پول فامیلهای خودتو گرفتی اما هیچ........ فقطططططط مداخله و فضولی حتی وقتی می خواستم جهیزیه بخرم هم باید اینا هم باهامون میومدن😐 بعد عروسی هم یه آپارتمان داشت زد به نام دو تا دخترش و..............کلی چیز دیگه که گفتن نداره فراموش کردنی نیست اما برای اینکه خودت آرامش داشته باشی بهش فکر نکن

انگار زندگي منو تعريف کردي!

عروسي من کلا هزينش با همسرم بود،شب عيد هم بود،ميوه هاي تالار خيلي اضافه اومد،همه رو جمع کردن بردن،تو عيد رفتيم خونه خواهرشوهرام ميوه هاي تالار مارو اوردن،در صورتي که ما خودمون رفتيم ميوه براي عيد خريديم

گوسفند قربوني نيز همچنين،من که هيچي براي مامانم اينا هم لاقل نکردن يه بسته بدن...

اصلا افتضاح

همسرتون تک پسره؟ همسر من آخه تک پسره😐

منم همه اينها تو دلم هست،اما هيچي هيچوقت بروز ندادم،کاريشم نمي شه کرد

حق داری هر چیم بخای فراموش بکنی بازم  بر. حسب تصادف یادت میاد 

من فکر کنم دلیل تفکر بیمار گونه ی مادر شوهر و خوبی بی انتهای ماست که به ما حسادت می کنن و باعث این رفتارا میشه

فکر کردم فقط من اینجوری هستم😔😔حالا بدترین قسمتشم‌اینجاست که متنفرم ازشون ولی مجبورم ببینمشون و به روی خودم‌نیارم بدیهاشونو

من خيلي هم ادم خوبي نيستم،يعني ديگه دارم شبيه خودشون مي شم،پدرشوهرم بد نيست تقريبا،مثل شوهرم سادست، اما مادرشوهرم از يه خانواده خيلي بي فرهنگه

خب سنتم خوبه 

یه چی بگم بهت اینایی که تعریف کردی ۹۰ درصد سر همه اومده یه سری دعوا گرفتن بعضیا ساکت موندن و..‌‌‌‌.‌.‌.

گفتم که سعی کن جوری زندگی کنی که حتی از نداشته هات لذت ببری و این حرفا و خاطرات جایی تو زندگیت نداشته باشن

من اگه داستان روز عروسیمو واست تعریف کنم به خودت امیدوار میشی 

۱۶ سالم بود عروس شدم مادرشوهر تا تونست جیگرمو سوزوند

دوسه روز دیگه ۲۵ سالم میشه الان جوری شده که میترسه باهام حرف بزنه 

به پول خرج کردن من حسودی میکنه 

منم خریدامو میزارم با اون میرم یا وقتی که اون اینجا باشه با ذوق واسش تعریف میکنم همینجور حرص میخوره

مخصوص دوسه شب پیش کاری کردم که تیر خلاصو زدم داشت آتیش میگرفت 😂😂😂😂

خلنواده شوهر من اصلا هیچ کمکی بهمون نکردنشوهرم خودش همه هزینه ها رو داد فقط روز عروسی از شهرستان اومدن مثل مهمون و تا یه هفته خونه هروس و دوماد موندن فقط شب عروسی ما تنها بودیم باورت میشه صبح زود از خواب پریدم با زنگ هنوز آرایش شب عروسی رو صورتم بود اونا اومدن 

من حالم ازشون بهم میخوره ولی بخاطر شوهره بی فکرم مجبورم باهاشون خوب باشم،الانم حتی میرم خونشون بدترین پذیرایی رو دارن،پدرشوهرم ادم بیعورو بی فرهنگیه،گداترازاین ادم من ندیم

مادرشوهرمن همه پول پاتختیمونم برداشت برد دو سه هفته بعدش عمه شوهرم و زنعموش تو پا تختیم نبودن اومدن پول گذاشتن رو میز وقتی رفتن مادرشوهرم برداشت پولو گفت چرخکرده تو خونه نداریم برم بخرم انقد که این زن پررو و بی صفته