چیزی که معجزه میکنه تو زندگیت+عکس

آخرین باری که رفتم دکتر طب سنتی 

بعد ۵ ماه زیر نظر و درمان پیش دانشجوهاش گفت

این هیچ وقت خوب نمیشه

من انقدر ناراحت شدم که نگو..

گفتم دکتر یعنی چی که خوب نمیشم.

یه لبخندی الکی زد و گفت یعنی خودت باید بخوای...

اون شب من دیگه از تمام دنیا نا امید فقط توجه دادم بخدا.. .

گفتم خدایا بیا اینم از طب سنتی

دیگه فقط تو برام موندی

از همون شب تصمیم گرفتم شب با وضو به رختخواب برم.

این با وضو خوابیدن اول یکم برام سخت بود

اما خداجونم کمک کرد که تقریبا تو طول روز هم دائما وضو شدم..

دفعه بعد که رفتم پیش دکتر

دکتر وقتی رنگ پوستم دید

گفت چکار کردی

منم گفتم شبا با وضو میخوابم.

دکتر بهم گفت حالت خیلی بعتره(وضو باعث دفع سودا از بدن میشه که عامل اصلی تیرگی پوست که از  اضطراب  و دلهره نشات میگیره

)

با این کارا شاید باورتون نشه

بواسیر که داشتم درمون شد

(دلیل بواسیر تجمع سودا در انتهای روده اس)

حتی پریودی هم کاملا منظم شد..

کم کم رابطه خیلی خوبی با خدا پیدا کردم و عاشق امام زمانم شدم.(خیلی مفصله)

همه چیز خوب بود و من تصمیم گرفتم دیگه اقدام کنم برای بارداری..

بعد اولین اقدام

مثل هول ها 

وقتی نشد رفتم دکتر.

دکتر یه پودر بنام اینفوک ( فکر کنم اشتباه گفتم همچین چیزی بود)بهم داد که جوری تخمدانام رو تنبل کرد که تا دو ماه پر نشدم

بله تنبلی تخمدان شدید

منی که حداقل فولیکول ۱۵ بود

الان دیگه پرم نمیشدم

باز رفتم طب سنتی

گفت بادکش و رازیانه بخور تا ۶ ماه باردار میشی

من سر ۴رماه باردارشدم اما چون نمیدونستم انقدر ادامه دادم که تو ۷ هفته سقط شد

دقیقا شب عید فطر پارسال

چقدررر درد داشت اون سقط 

چقدر سخت بود

باور نمی کردم که اینطور شه

بعد ۶ سال درد بیماری و غصه

بعد اون همه توسل وگریه زاری...

چرا خدا آنقدر سخت بمن چیزی میده..

چرا نشد...

اونجا بود که ایمان من یکم لرزید

دوستان داستان تموم شه 

انشالله جواب میدم سوالاتونو..

چشم

اون لرزه تو ایمان باعث شد تمام خوابهای خوبی که میدیم قطع شه...

اما همچنان رو خیلی از عادت های رفتاری خوبرو ادامه میدادم.

دائم الوضوبودن

دعاهای روزانه 

نماز صبحی که ۲۰ سال غذا بود..

اما باز از شرایط بوجود آمده ناراضی...

چرا من

چرا من

چراجاریم بعد ۶ سال سه تا بچه داره

چرا همه الان سه چهارتا شدن فقط من موندم

چرا من نتونستم یه بچه تو شکمم رشد بدم

چرا همه تلخی ها سختی ها برای منه

اینجوری نمیشد 

داشتم زندگی رو به خودم و همسرم تلخ میکردم.

مگه همه چی بچه اس.

چرا کورم.

چرا نمیبینم داشته هامو...

همسر مو...

خونه زندگیمو..

خانوادمو....

گور بابای حرفای مردم..

خدا نقدر بهم نعمت داده