2733
اخوی
logo

تبـادل نـظر

تبادل نظر

تبادل نظر

  1.  تبادل نظر
  2.  متفرقه
  3.  عمومی
  4.  مامانایی که ازقطره آهن و مولتی ویتامین سردرمیارین بیاین
2734
دکتر پوریوسف
عنوان

مامانایی که ازقطره آهن و مولتی ویتامین سردرمیارین بیاین

| مشاهده متن کامل بحث + 134 بازدید | 33 پست
1398/04/06
|
13:14
اظهار نظر
مشاهده افراد آنلاین

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

بین اهن و کلسیم حتما باید فاصله باشه  وقتی بهش اهن میدین یه ساعت قبلش و یه ساعت بعدش نباید چای ...

عزیزم قرص آهن به بچه میدیم باید چجوری بدیم دندوناش سیاه نشه؟؟

میشه یه صلوات برای تو دلیم بفرستی ممنون❤️❤️❤️بجای آنکه بی صبرانه در انتظار نه ماه بارداری بمانی ، هر لحظه از این دوران را ببلع ! چرا که شانس این را داشته ای که بهترین موجود جهان را در وجودت پرورش دهی و معجزه خداوند را به نمایش گذاری...❤️❤️❤️
1398/04/06
|
13:30
2731
بامبینو
قرص آهن ؟؟بچه چندساله؟

نمیدونم قرص شربت چی به بچه یکی دو ساله میدن.. بچه من دو ماهشه 

ولی میدونم از یه سنی به بعد باید آهن بخوره  درسته؟

میشه یه صلوات برای تو دلیم بفرستی ممنون❤️❤️❤️بجای آنکه بی صبرانه در انتظار نه ماه بارداری بمانی ، هر لحظه از این دوران را ببلع ! چرا که شانس این را داشته ای که بهترین موجود جهان را در وجودت پرورش دهی و معجزه خداوند را به نمایش گذاری...❤️❤️❤️
1398/04/06
|
13:32
مرسی عزیزم😘 پسر منم 16ماهشه آهنشم یه کوچولو کمه،بنظرت خوبه این شربتو بهش بدم؟

اینطور که بچه هامیگن انگارخوبه...من امشب میرم میخرم ان شالله ک خوب باشه

(کاربری جدیدمه)خدایا دستمو بگیرفقط تومیتونی♡
1398/04/06
|
13:32
نمیدونم قرص شربت چی به بچه یکی دو ساله میدن.. بچه من دو ماهشه  ولی میدونم از یه سنی به بعد بای ...

از 6ماهگی فک کنم بایدبخورن.شربت آهنه احتمالن.اگه خارجی باشه فک نکنم سیاه کنه .ایرانی شم فک کنم بعدش آب بخوره سیاه نمیشه

(کاربری جدیدمه)خدایا دستمو بگیرفقط تومیتونی♡
1398/04/06
|
13:34
2738
دکتر نصوری
از 6ماهگی فک کنم بایدبخورن.شربت آهنه احتمالن.اگه خارجی باشه فک نکنم سیاه کنه .ایرانی شم فک کنم بعدش ...

خیلی ممنون بابت توضیح عزیزم🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻

میشه یه صلوات برای تو دلیم بفرستی ممنون❤️❤️❤️بجای آنکه بی صبرانه در انتظار نه ماه بارداری بمانی ، هر لحظه از این دوران را ببلع ! چرا که شانس این را داشته ای که بهترین موجود جهان را در وجودت پرورش دهی و معجزه خداوند را به نمایش گذاری...❤️❤️❤️
1398/04/06
|
13:39
عزیزم قرص آهن به بچه میدیم باید چجوری بدیم دندوناش سیاه نشه؟؟


قرص اهن دندونا رو سیاه نمیکنه خانومی

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
1398/04/06
|
13:54
قیمت فروگلوبین چنده عزیزم؟

قبلا ۲۵ بوده الان نمیدونم 

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
1398/04/06
|
13:55
نمیدونم قرص شربت چی به بچه یکی دو ساله میدن.. بچه من دو ماهشه  ولی میدونم از یه سنی به بعد بای ...

قطره اهن بهش میدن ، که با قطره چکون بریزین ته دهنش روشم بهش اب بدین و با مسواک انگشتی که یه کم به ابلیمو اغشته کردی دندوناشو مسواک برن که سیاه نشن 

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
1398/04/06
|
13:57
قرص اهن دندونا رو سیاه نمیکنه خانومی

قرص نه قطره فکر میکنم 

من یه چیزی شنیدم در این رابطه ولی خوب یادم نمیاد 

من خیلی کم تجربه هستم😅

میشه یه صلوات برای تو دلیم بفرستی ممنون❤️❤️❤️بجای آنکه بی صبرانه در انتظار نه ماه بارداری بمانی ، هر لحظه از این دوران را ببلع ! چرا که شانس این را داشته ای که بهترین موجود جهان را در وجودت پرورش دهی و معجزه خداوند را به نمایش گذاری...❤️❤️❤️
1398/04/06
|
13:57
قرص نه قطره فکر میکنم  من یه چیزی شنیدم در این رابطه ولی خوب یادم نمیاد  من خیلی کم تجرب ...

کم کم با تجربه میشی نگران نباش قطره هم گفتم چجوری بدی که سیاه نشه 

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
1398/04/06
|
13:58
قطره اهن بهش میدن ، که با قطره چکون بریزین ته دهنش روشم بهش اب بدین و با مسواک انگشتی که یه کم به اب ...

آهان .. مرسی عزیزم 

پس مسواک انگشتی براش بگیرم 

گلم هر چند‌ وقت باید بچه رو ببریم دکتر اطفال؟

میشه یه صلوات برای تو دلیم بفرستی ممنون❤️❤️❤️بجای آنکه بی صبرانه در انتظار نه ماه بارداری بمانی ، هر لحظه از این دوران را ببلع ! چرا که شانس این را داشته ای که بهترین موجود جهان را در وجودت پرورش دهی و معجزه خداوند را به نمایش گذاری...❤️❤️❤️
1398/04/06
|
13:59
2706
فرش بهشتی
به روز رسانی
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
سعادت رنت

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

مامانا شماها هم روزشماری میکنید مدرسه ها زودتر تعطیل شه ...

غریبه_آشنا۶۹ | 1 ثانیه پیش

روبروی ضریحم 😍بیا سلام بده به بانو وحاجتتوبنویس

خروسقندی | 22 ثانیه پیش

لینک حذف تاپیک کجاس

نینجابانو | 32 ثانیه پیش
بیشتر ببینید
2687
سیف

تاپیک های به روز شده

حاضرید بخاطر خواسته ی خودتون اسپرم اهدایی بگیرید

بیمارستان همههه جوانب چک میکنه حتی ضریب ...
52 ثانیه پیش

تب شدید دارم شوهرم میگه بیا بریم دکتر

وا خب برو شاید از این سرماخوردگیهای جدید...
52 ثانیه پیش

من چرا هیچوقت عاقل نمیشم؟؟

مادر شوهر پدرشوهر منم پیرن نمی‌میرند قرب...
54 ثانیه پیش
بیشتر ببینید
پربازدیدترین تاپیک های امروز
از خجالت اب شدم 🫠
توسط   pari_moon08  |  14 ساعت پیش
دیگه کم آوردم حالم از شوهرم بهم میخوره
توسط   توت_فرنگی_جونمممممم  |  14 ساعت پیش
شوهرم همیشه میگه حالم از قیافت بهم میخوره 💔
توسط   آهویخی  |  1 روز پیش

داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته

شوهرم همیشه میگه حالم از قیافت بهم میخوره 💔

آهویخی | 1 روز پیش

این چه رسم کوفتیو مزخرفیه مد کردین؟عروسی بدون بچه!!

شراره_مو_عروسکی | 1 روز پیش

شماهم فکر میکنید کاربرای قدیم خیلی پولدار و باکلاسن؟?؟

زن_ادیسون | 1 روز پیش
بیشتر ببینید
داغ ترین های تاپیک های امروز
چرا بعضیا به بچشون ادب یاد نمیدن
توسط   maleka73  |  6 ساعت پیش
لطفا تماشاچی نباشیم
توسط   mozhgan_0075  |  2 ساعت پیش
دیگه کم آوردم حالم از شوهرم بهم میخوره
توسط   توت_فرنگی_جونمممممم  |  13 ساعت پیش

امروز با کلینیک

پرسش و پاسخ

پرخاشگری کودک سه و نیم ساله

پرسش و پاسخ

کی می تونم تست بارداری بدم؟

پرسش و پاسخ

آیا باردار هستم؟
ورود به کلینیک