ما یه بار تو پارک بودیم نزدیک یه جای پر رفت و آمد یه خانواده نشسته بودن یه خانم جوان و سفید و زیبا روسریشو برده بود پشت سرش بسته بود و سینه اشو از بالای مانتوی جلو بسته اش در آورده بود بچهه یه کم شیر می خورد یکم پشت سرشو نگاه می کرد اینم سینه اش هوا می خورد هر کسی هم رد می شد نگاه می کرد