من ميفهمم چي ميگي اينقد سر اين استراحت بودنم از فاميلام حرف شنيدم كه ميخاستم سرمو بكوبم به ديوار ميومدن خونم مجبور ميشدم پاشم بعدم ميگفتن والا قديم اين قد ميزاييدن ناز كردن تورو نداشتن فكر كن انگار من ديونم بمونم تو خونه تكو تنها اخر با يكيشون دعوام شد با هاش قهر كردم اينقد كه رو اعصابم بودن اما من سپردمشون به خدا
درد خودم يه طرف درد زخم زيون بقيم يه طرف ميگفتن فلاني خامله بود تا ماه اخر كار ميكرد يا يا يا....
تو خونه ادم افسرده ميشه ناشكري نيست منو تو كه از وجود بچمون ناراحت نيستيم فقط بعضي وقتا دلمون ميگيره از شرايطمون نه از بچه
تحمل كن با رمان با فيلم با سريال با هر چي كه دوست داري ميگذره دعات اين باشه ني نيامون صحيحو سالم دنيا بيان