دیروز با شوهرم داشتیم کار میکردیم یه سری وسیله خورده مادرشوهرم میخواست بزاره خونشون عرق کرده بودم منم کمک میکردم گلوم از تشنگی داشت پاره می شد بعد دیدم شربت در اورد با قالب یخ ریخت برای شوهرم گفت بخور گرما زده نشی جلوی من با اشاره گفت تو هم میخوای؟!!!!
اخه بیشعور من مهمونتم اومدم کمک تو !خودت باید شربت بزاری و بفهمی نه از این تعارف های الکی! منم گفتم اره میخوام با اکراه جلوم گذاشت شوهرم دید من ناراحت شدم رفت از تو یخچال بستنی بهم داد
مادرشوهرم بی نهایت خسیسم هست 😑ادعای مذهبی بودنم میکنه!شوهرم میگه سنش بالاست ولش کن ولی اتفاقا باید بیشتر بفهمه این چیزارو