ای وای که حرف دلِ منو گفتی
من بعدِ ازدواج از یه جای فوق العاده باکلاس که الان همشهریا باشن بگم میشناسن
اومدم یه شهرک که همه خیلی پایین تر از سطح ما هستن
یه مغازه هس میوه فروشی و سوپری باهم
مردِ انقدر داغونه فکر کن حتی دندونم نداره ولی جوونه
من هرروز یه سر میرم اونجا و میوه کم میخرم چون باردارم تازه تازه میخورم
زنش دو دفه منو دیده
انگار من هووشم
بگو اخه زنیکه کوری من باردارم؟
کوری من ازوناش نیستم؟
یا کوری حد و حدودِ شوهره خودتو ببینی؟
وای که از ظهر حالم خرابه از نگاهاش
اینم بگم شوهره در عبنِ بی کلاسی با شعوره و چشمی به کسی نداره