خیلی سرو صدا میکردن چن روز بود بیمارستان همراه بود اومدم بخوابم انقدر سرو صدا کردن رفتم گفتم در واحدتون رو ببندید بهم گفت نمیبندم حروم زاده یدونم زد توصرتم چهارتا بچه داره بعد اون کوچیکه بغلش بود پاشم شکسته بود منم موهای زنه رو کشیدم گفتم ب کی میگی حروم زاده