سلام دوستان واقعا نیاز به هم فکری دارم. من چهار ساله که ازدواج کردم بینهایت همسرم دوست دارم متاسفانه ایشون خیلی درونگراس و تقریبا میشه گفت اگه خودم نخوام ازش هیچ وقتی واسه من نمیزاره. شده چند ماه ما یه بیرون ساده نرفتیم یا حتی الان یادم نمیاد آخرین بار کی باهم حرف زدیم. از طرفی من به شدت برونگرام همش تحمل میکنم به این هوا که بالاخره کارش سبک میشه وضعیت بهتر میشه. شاید باورتون نشه خیلی شبا تا صبح از بیتابی خوابم نمیبره واقعا به همصحبتی و محبتش نیاز دارم ولی اصلا درک نمیکنه. چند وقته به فکر جدایی افتادم میشه نظرتونو بدونم؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
گلم قبل از اقدام به جدایی بشونش باهاش جدی صحبت کن،بگو من زندگیمونو دوست دارم توأم میدونم که دوست داری ،من احساس میکنم مشکل وجود داره هدف اصلی زندگی که همراهی ما دونفر و ساختن لحظات خوش در کناره هم و عشق ورزیدنه گم شده ،بیا باهم بریم پیش مشاور تا کمکمون کنه با راه حل های اون و تلاش خودمون روح رو به زندگیمون برگردونیم.
اگر هر سال از یک عادت بد دست بکشیم، در درازمدت بدترینها بین ما هم تبدیل به انسان خوبی میشوند
چراا قضاوت میکنی گلم. اینقد رفتم سمتش ک دیگه براش عادی شده اصلا تحویلم نمیگیره شده التماسش میکنم فقط ...
قضاوت نکردم گفتم شاید نتیجه بده
والا مال من هروقت خودش میخواست میومد من هرکاریم میکردم اصلا اهمیت نمیداد اخرشم خوابم میگرفت میخوابیدم ولی موقعی که خودش میخواست من باید همیشه به حرفش گوش میدادم البته ما دارم جدامیشیم
میگم متأسفانه افسردگی ممکنه واگیردار بشه. پس اول به فکر خودتون باشین و در کنارش رابطهتون و همسرتون ...
آخه مطمئنم اگه به خاطر منم یه مدت خودشو عوص کنه کلیم اذیت میشه چون اخلاقش همینه باز برمیگرده منم با اینکه خیلی دوسش دارم ولی نیازهای روحیم و حتی جسمیم این وسط برآورده نمیشه یعنی اگه ادامه بدم تا آخر عمرم همین آشه و همین کاسه