تو عروسی من همه چیز به انتخاب خواهرشوهرم بود، همه چیز حتی لباس زیری که واسه من میخریدن و اون انتخاب میکرد، من و خانوادم تماما سکوت کردیم و گفتیم عروسی با ناراحتی و دلخوری نگذره، حتی اعتراضم نکردیم، اما حسرت خیلی چیزا موند به دلم، انگار اون عروس بود، اگه اونموقع تجربه الانمو داشتم پدرشونو درمیاوردم، الان پشیمونم که چرا به هرسازی که اونا زدن ما رقصیدیم، ما به خیال خودمون ارزش و احترام واسشون قائل شدیم ولی کسی که ذاتا نفهمه، نفهمه دیگه کاریش نمیشه کرد، الانم از اون خواهرشوهرم و مادرشوهرم متنفرم، اصلا راضی نیستم ریختشونو ببینم، چون این شخصیت و خوبی ما رو یجور دیگه برداشت کردن و پررو شدن و فکر کردن اونا خیلی خوبن و ما هیچی حالیمون نیست
شما هم اگه میدونی در آینده میخوای عذاب وجدان بگیری و خودتو هرلحظه لعنت کنی که چرا کوتاه اومدی، از همین الان محکم وایسا، نه با جنگ و دعوا ولی جایی که حق با توئه کوتاه نیا، خوبه که مامانت زده تو دهنش، مامان من بلد نیست و کلا دربرابر همه کوتاه میاد، از خوبی خودشه ولی بقیه سوءاستفاده می کنن