از وقتی خوب و بدو فهمیدم دوستای بد پیدا کردم
از راهنمایی و دبیرستان با دوستای بد میگشتم
خانوادم حساس بودن و اصلا ازادی نداشتم این شده بود برام یه عقده دوس داشتم مثل بقیه دوستام قراره بیرون بزارم و برم بگردم اما نمیزاشتن خانوادم
تقصیر خودمم بود دیگه حنام پیششون رنگی نداشت تو راه بد افتاده بودم و با خرید گوشی هر روز اوضاعم بدتر و بدتر میشد بی بندوبار شده بودم صب عاشق میشدم بعدظهر فارق
صب با یکی شب با یکی
پیش خانوادم ارزشی نداشتم کسی تو خونه باهام حرف نمیزد منم خودمو زدم بیخیالی
دیگه بزرگ شده بودمو خاستگار داشتم
خاستگار دومم بود ک قبول کردم
انقد گنده کاری کرده بودم ک خانوادم فقط منتظربودن شوهرکنم برم منم تو سن ۱۷سالگی به خاستگارم جواب مثبت دادم
خانواده خوبی بودن
اما چیزی نداشتن و اوضاع مالیشون بد بود
پسره۲۳سالش بود و کارگر
من قبول کردم چون میخواستم از اون خونه بیام بیرون سال سوم دبیرستان عقد کردم شوهرم کارگر بودو ماهی۴۰۰درامدش
رابطه خوبی با مادرم نداشتم چون احساس میکردم در حقم ظلم کرده
عروسی ساده ای برگزار کردیم.