مرسی مهربونم😍کاش بعدزایمان من عروسی میگرفتن من باشکم پرنمیتونم برقصم تیپ بزنم حالشوببرم...والا ازاو ...
فاطمه این فکرو نکن من دخخرداییم عروسی خواهرش ۷ ماهه بود انقد قشنگ شده بود هنوزم ک کلی از عروسی خواهرش گذشته هر عروسی ای میریم همه همش یاد بارداریش میوفتن میگن از همه قشنگتر بودی.چون باردارا با شکمشون هم بامزه ترن هم تک ترررر
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
مرسی مهربونم😍کاش بعدزایمان من عروسی میگرفتن من باشکم پرنمیتونم برقصم تیپ بزنم حالشوببرم...والا ازاو ...
من عاشق تیپای زنای حاملم تو عروسیا خیلی ناز و بانمکن اصلا تیپشون محشره بخدا یکی از فانتزیام اینه که تو عروسی نزدیکانم حامله باشم بحدودا هفت خشت ماهه که شکمم بزرگشده باشه قشنگ 😄😄😄
یبار که جاریت در مورد سن و سال و بچه داری حرف زد بگو زن با زاینان شکسته تر میشه پخته تر میشه قبافش بزرگتر دیده میشه حالا برامت که خوب میشه با علی جور میشم ولی برا خو که همسنشی زایمان کنی چندین سال از شوهرت بزرگتر دیده میشی خخخخخخ
رفتی خونه مادرشوهرت؟بهش گفتی که جاریت اینجوری بهت گفته؟
آره عزیزم رفتم اتفاقا بعدشام میخواستم بگم ازقضا بحث جاریم پیش اومد یعنی بحث این شدک باباش گفته عروسی رو زودارب پاکنید مامان همسرم گفت خیلی جای بچه ها خالیه بهشون عادت کردیما...خیلی ماشالانسترن پخته وزرنگه اگه بودالان بایه سینی چایی ویه ظرف میوه این وسط بودمن اینجوری شدم🙄علی یه نگاهی ب مامانش انداخت نمی دونم ازنگاه علی چی حس کرد ک گفت منظورم ب تو زهرا انقدتنبلی زن داداشت ک تاحامله نبودبچم همه کاری می کردالان توبایدبلندشی خواهرشوهرمم گفت مگه نسترن باکارکردن خودشوعزیزکنه من ازبعضی رفتاراش خوشم نمیادیعنی چی دیشب ب فاطمه گفت تاحالاکیش رفته بودی یانه؟دلم خنک شداینوک گفت علی ام گفت مگه همچین چیزی گفت؟منم سریع گفتم آره تومتوحه نشدی از روی تاسف یه سری تکون دادفقط...انتظارداشتم یه چیزی بگه اما حرفی نزد مادرشوهرمم گفت منظوری نداشته توبین جاریارونمیخوابهم بزنی برودوتاچایی بیار