فاطمه جان به نظرم همسرت میخواسته دل شما رو خنک کنه که این فصل سال فرستادتشون کیش وگرنه این همه جا.
آخه کیش؟
الان؟
🙄🤔
فاطمه این فکرو نکن من دخخرداییم عروسی خواهرش ۷ ماهه بود انقد قشنگ شده بود هنوزم ک کلی از عروسی خواهرش گذشته هر عروسی ای میریم همه همش یاد بارداریش میوفتن میگن از همه قشنگتر بودی.چون باردارا با شکمشون هم بامزه ترن هم تک ترررر
میتونی اینجوریم بهش فک کنی.
فاطمه شوهرت خیلی اقاست زیاد ناراحت نشو زندگی رو بکام هم تلخ نکنین عزیزم صبور باش جلو جاریتم به شوهرت محبت زیاد کن و اخم نکن که قلقتو بگیره گلم.
یبار که جاریت در مورد سن و سال و بچه داری حرف زد بگو زن با زاینان شکسته تر میشه پخته تر میشه قبافش بزرگتر دیده میشه حالا برامت که خوب میشه با علی جور میشم ولی برا خو که همسنشی زایمان کنی چندین سال از شوهرت بزرگتر دیده میشی خخخخخخ
اتفاقا نیم ساعت پیش داشتم باهاش تلفنی صحبت می کردم زنگ زدگوشی علی😐منم کنارش بودم دیگه گفت گوشی روبده فاطمه جون صداشوبشنوم بیست وچهارساعت نشده ازتون دورم امادلم تنگ شده براتون...پیش خودم گفتم توک راست میگی...🤔
آره عزیزم رفتم اتفاقا بعدشام میخواستم بگم ازقضا بحث جاریم پیش اومد یعنی بحث این شدک باباش گفته عروسی رو زودارب پاکنید مامان همسرم گفت خیلی جای بچه ها خالیه بهشون عادت کردیما...خیلی ماشالانسترن پخته وزرنگه اگه بودالان بایه سینی چایی ویه ظرف میوه این وسط بودمن اینجوری شدم🙄علی یه نگاهی ب مامانش انداخت نمی دونم ازنگاه علی چی حس کرد ک گفت منظورم ب تو زهرا انقدتنبلی زن داداشت ک تاحامله نبودبچم همه کاری می کردالان توبایدبلندشی خواهرشوهرمم گفت مگه نسترن باکارکردن خودشوعزیزکنه من ازبعضی رفتاراش خوشم نمیادیعنی چی دیشب ب فاطمه گفت تاحالاکیش رفته بودی یانه؟دلم خنک شداینوک گفت علی ام گفت مگه همچین چیزی گفت؟منم سریع گفتم آره تومتوحه نشدی از روی تاسف یه سری تکون دادفقط...انتظارداشتم یه چیزی بگه اما حرفی نزد مادرشوهرمم گفت منظوری نداشته توبین جاریارونمیخوابهم بزنی برودوتاچایی بیار
