نه ساله ازدواج کردم دوتا بچه دارم هفت ساله پسر
و چهار ساله دختر
نه ساله بدون خانواده م یا شوهرم بیرون نرفتم چون دوست نداشته شوهرم
تا یکسال پیش حتی تلگرامم نداشتم چون دوست نداشت
خیر سرش تحصیل کرده هم هست
دوست دختر زیاد داشت و خیانت میکرد ، بخاطر بچه هام حتی به روم هم نیاوردم
ولی یک سالی بود خیلی ابراز علاقه میکرد بهم خیلی خوب بود .
الان نزدیک دو هفته ست خیلی سرد شده
بکوب داره میخونه واسه آزمونی که واسش خیلی خیلی مهمه و سرنوشت ساز
منم همه جوره ساپورتش کردم که فکرش مشغول نشه
ولی جوری شده که نمیذاره دیگه حتی با خانواده م جایی برم ، قبلا مسافرت هم اجازه میداد باهاشون برم الان حتی جرأت نمیکنم بگم برم خونشون
خیلی خشک و رسمیه روابطمون
حرف طلاق زیاد میزد من قبول نمیکردم البته تو دعواها
ولی الان من میگم طلاق اون میگه نه
خب معلومه هم فکرش بهم میریزه واسه آزمونش هم باباش اجازه نمیده
حالم خیلی خرابه
ده روزه اصلا بهم نزدیک نشده
نه واسه اون
واسه دل خودم ،طاقت نمیارم
یکسره دوست دارم گریه کنم
چیکار کنم راهنماییم کنین