همسایه ما سه تا پسر داره یکیش با خودشون زندگی میکرد کلی پول نزول کرده بود که هر روز می اومدن در خونه و مامور میاوردن که پولشو رو میخوان بعد از مدتی بابا یه پسره که ۶۰ سالی عمر داشت سکته کرد و مرد
همسایه دیوار به دیواریم هفت سالی میشه که اینجاییم اونا هم با ما اومدن تو این محله یعنی تقریبا اونا هم با ما خونه شون رو ساختن چقدر باهاشون خاطره داریم
اونا مجبور شدن خونه سه طبقه رو بفروشن و پول طلبکار پسر بی عرضه شون رو بدن
امروز از اینجا رفتن خیلی ناراحتشونیم پسره با زن و دو تا بچه و مادرش رفتن دخترشون با دخترم همبازی بود چقدر گریه کردن از هم جدا شدن چه ادمای مهربونی بودن ولی حیف پسرشون خیلی بی عرضه بود مادرش وقتی که میرفتن دستگیره خونه شون رو بوس میکرد وای که چقدر ناراحت بودم براش الانم گریه م بند نمیاد
اینم از پسر بزرگ کردن دم پیری آواره ش کرد