شهلا جان بعضی آدمها ادب سرشون نمیشه
یه بار مادرشوهرم بیمارستان بود منم چهار روز به پدر شوهرم وبرادرشوهرم سرویس دادم تازه عموی شوهرم هم میومد باهاشون واسه نهار وشام جالبش این بود که بامن فقط احوالپرسی میکردن ودیگه انگار گارسون بودم براشون چهار روز تحمل کردم شوهرم شبها بعداز رفتن اونها میخوابید یعنی اصلا همکلام نمیشدیم دیگه صبحانه هم دعوتشون میکرد در حالی که خودشون میتونستن خونشون بخورن
روز پنجم شوهرم گفت پاشو صبحونه اماده کن تا بگم بیان اینجا منم گفتم نمیتونم حالم بده پری بودم اهمیت نداد به حرفم ،گفتم خونه خودشون بخورن انگار نشنید بهشون زنگ زد اومدن منم از اتاق بیرون نرفتم پدر شوهرم قاطی کرده بود که عروس کم محلی کرده شوهرم خجالت میکشید ولی درست شدن
خجالتم خوب چیزیه به خدا