2733
2739
عنوان

خاطره زایمان من

1086 بازدید | 91 پست

سلام خانما.میخوام خاطره زایمانم و بگم.خوشحال میشم بخونین.من ۲۰ اسفند۹۷ زایمان کردم و خدایه گل پسر ناز بهم داد که اسمشو آرتا گذاشتیم.پیشاپیش ازخدامیخوام هرکی دلش نی نی میخواد و بحق همین شبها ناامید نکنه.

بابا    یعنی قشنگترین کلمه دنیا که هیچ مترافی نمیتونی براش پیدا کنی...

من ۵سال بعداز ازدواجم تصمیم به بارداری گرفتم.خیلی ترس از بارداری و زایمان و این چیزا داشتم ولی دیگه فکر میکردم زمانش رسیده تا منم بچه دارشم چون کم کم پشت سرم حرفایی درمورد اینکه چرا بچه نمیارم میشنیدم.پس پیش یه دکتر رفتم و آزمایشای قبل از بارداری و دادم و خداروشکر نه من نه شوهرم هیچ مشکلی نداشتیم.دکترکلی داروی تقویتی برام نوشت وبهم ۳ماه فرصت دادتا باردار بشم.خداروشکر توی ماه دوم باردار شدم.وقتی جواب آزمایش و گرفتیم من وشوهرم خیلی خوشحال شدیم.

بابا    یعنی قشنگترین کلمه دنیا که هیچ مترافی نمیتونی براش پیدا کنی...
ببین نظرات اینجا خیلی خوبه ها ولی تهش ادم نیاز داره یه ادم متخصص بهش بگه چیکار کنه. من خودم هربار مساله اینجوری برام پیش میاد میرم سراغ دکترساینا. بیا اینم لینکش بعد تازه خیالمم راحته که اگر مشکلم حل نشه پولمو کامل برمیگردونن.



2728

منم خاطره زایمانم رو پریشب گذاشتم مال منم خیلی قشنگ بود برای مامانایی که تو راهی دارن خیلی خوبه از استرسشون کم میشه

خاطره زایمان طبیعی من درکنار همسرم❤❤دوستای گلم همسر بنده دندون پزشکن اگه سوالی داشتین درخدمتم❤

کم کم هفته های بارداریم که بیشتر میشد حالتهای تهوع ویارهام هم بیشترمیشد.ولی حس خوبی بود.زیاد وارد جزییات بارداری نمیشم ولی درکل بارداری خوب و شیرینی داشتم.کلاس ورزش و یوگا میرفتم و درکنار خانم های باردار دیگه این روزارو میگذروندم.کم کم وارد هفته ۴۰ میشم و هنوز خبری از زایمام نبود.

بابا    یعنی قشنگترین کلمه دنیا که هیچ مترافی نمیتونی براش پیدا کنی...
2740

هفته ۴۰ که شدهنوزهم کوچکترین علائم زایمان نداشتم. یه روز رفتم مطب و دکترم گفت فردا صبح یه نوار قلب از جنین بگیر و صبح بیار بیمارستان من ببینم تا از سلامتش مطمئن بشم.صبح که شوهرم رفت سرکار مامانم و داداشم اومدن دنبالم تا بریم نوارقلب بگیرم و ببرم بیمارستان دکترم ببینه.نوارو گرفتم و رفتیم بیمارستان.دکترم دید و گفت عالیه.گفت عزیزم حالا که اومدی بزار یه معاینه هم بشی.پرستار لعنتی معاینه که کرد تحریک شدم و افتادم به لکه بینی.خیلی ترسیده بودم و شکمم مثل سنگ سفت شده بود.پرستارگفت دوباره برو نوارقلب بگیر.۳ یا ۴بار دیگه نوارقلب میگرفتم توی نوارقلبها مشکل دیده میشد.با دکترم تماس گرفتن و اونم گفت عکسشونو برام بفرستین.تقریبا داشت ساعت ۳عصرمیشد و من گشنه تو بیمارستان بودم.دکترم عکس نوار قلبارو که دیدگفت بیا مطب.شوهرم اومد و رفتیم مطب.

بابا    یعنی قشنگترین کلمه دنیا که هیچ مترافی نمیتونی براش پیدا کنی...
هفته ۴۰ که شدهنوزهم کوچکترین علائم زایمان نداشتم. یه روز رفتم مطب و دکترم گفت فردا صبح یه نوار قلب ا ...

مث من شدی تا ته دستشو جا کرد 

خونریزی افتادم 

فـــانی دِدُنیــــا🌑پـــس دلـــ نشکـــنیمـــ  💜دیـــنــ ا'نــسانیتــ 💙 شغـــلــ مـــادر💚 زادگـــاهــ دنیـا 💛محکومیتــ زندگیــ کردنـ❤               


اونجا دکتربهم گفت میتونی بری خونه ولی از نظرمن امشب و بیمارستان بمون.منم گفتم که توروخدا سزارینم کن خیلی اذیتم و درد میکشم موقع معاینه کردن.دکترم گفت توفکر نباش نمیزارم اذیت شی.تو اصلا زایمان نمیکنی.صبح میام سزارینت میکنم و یه نامه داد که این خونریزی داره.رفتم خونه یه دوش گرفتم و غذایی خوردم و برگشتم بیمارستان.بستری شدم.خیلی میترسیدم.

بابا    یعنی قشنگترین کلمه دنیا که هیچ مترافی نمیتونی براش پیدا کنی...
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز