یه شب من خوابیدم چراغ اتاقمم روشن بود چون من با چراغ خاموش نمیخابم بد یهو تو خوابو بیدار بودم دیدم در اتاقم باز شد تا نیمه و پیریز چراغمو که کنار دره زد و چراغ خاموش شد اون لحظه با خودم گفتم که مامانمه و خوابیدم صبح که پاشدم یادم افتاد من دره اتاقو قفل کرده بودم که چطور چراغ خاموش شد بد گفتم شاید حواسم نبوده قفل نکردم بد رفتم دیدم قفله 😓کلا دیگ تا وقتی مجرد بودم شب نمیخوابیدم
خدایا چرا این تاپیکا تموم نمیشه😭
جان عزیزاتون نذارید اینا رو
نگید نخون خو
عین سیاه چاله جذب میکنن آدمو
همین دیگه عزیزم کامل نمیخونن اسم دیوانه هم گذاشتن رو خالم بخدا راست بوده آخه چه دلیلی داشت دروغ بگم چند تا زن شنیده بودن گریه رو خالمم حالش بد شده بود چون تو دست اون بوده
من نمیگم هر کسی هر چی میگه باور کنیم ولی دیگه اسم روانی نذاریم رو کسی میتونیم بگذریم ازشون از خدا خواستم شب یکی تو خوابشون بیاد بهشون بفهمونه که نباید هر چیزی رو مسخره کرد
گلم تو بدل نگیر اینجا بسکه تاپیکای دروغ دیدن دیگه براشون سخته بخوان باور کنن،بخدا یهچیزایی هس که میگن دلت براشون کباب میشه بعدش میبینی تخیلی بوده،مهم اینه تو خودت میدونی راست گفتی بقیش مهم نیس اصلا
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
