یه تاپیک دوسه روز پیش زدم که گفتم عروسمون اینطورمیکنه ماهم هیچکدوم دخالت نمیکنیم
چندسری جلوی منو نامزدم قبلا دعواکردن و نامزدم واسه اشتی دادن و رفتن به سرخونه زندگیشون پادرمیونی کرده و اشتی کردن رفتن خونشون
پریشب زنداداشم از خونه پدرش برگشته و رفته خونش با برادرم دعوا کردن دوباره رفته خونه پدرش و زنگ زد پدرم صبح رفته ببینه چی میگه وچیکارداره
الان که پدرم اومده میپرسیم چی شده بهم گفت از دستت ناراحتم گفتم چرا بابا
گفت چرا ناراحتی انداختین بین داداشت وزنش گفتم مامگه چیکارکردیم؟میگه بهش گفتم دخترم چرا انقدر اختلافاتتون زیادبود زودتر درجریانم نمیذاشتی میگه زنت و دخترت ودامادت ناراحتی و مینداختن وسط منو شوهرم نمیذاشتن بهت بگم درحالی که خداشاهده به این روزهای عزیز قسم ما چون پدرم سن وسالی ازش گذشته نمیخواستیم درگیر و دلخور بشه چون دوس ندارم ناراحتیشو ببینم حالا امروز جواب اون خوبی مارو اینطور داده بقران ماقصد دخالت نداشتیم همیشه خودش زنگ میزد به شوهرم و اونو درجریان میذاشت اونم میومد میگفت داداش اشتی کنین شما بزرگ مایین واینا...
حالاپدرم یهویی برگشت گفت ازدستت ناراحتم و توناراحتی انداختی
خیلی دلم ازش شکست هم ازبابام از زنداداشم
به نظرتون چه برخوردی با زنداداشم داشته باشم؟