من داشتم میرفتم پسرمو بیارم از مهد ی ماشین با سرعت اومد پارک کرد با عجله رفت فک کنم شوهرش بوود از تو هم صدای گریه میومد شک کردم برگشتنی هم دیدم آمبولانس و پلیسا و مردم جمع شدن پرسیدم گفتم ی خانوم جوون از طبقه چهارم افتاده فوت شده 😔😔😔
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
انگار پدرش فوت شده جوری که همسرش گفته اینم افسردگی شدید گرفته شب قبلش به شوهرش گفته زودتر برا چهلم بریم شوهرشم گفته چون ناراحت بوده زیاد گفتم نریم فک کنم دیگه دعواشون میشه انگار همون شبم اشتی میکنن شوهرش که میره سره کار دو تا بچه داره میگه بریم رو پشت بوم بزرگه گفته من نرفتم باهاش داداشمو برده خودشونو پرت کرده پایین
اگه قرار باشه با توجه به جیبم جایی برم فقط میتونم برم تو فکر
پسر یکی از اقوام از ساختمان 5 طبقه افتاد ب قدرت و معجزه خدا خوب شد البته همون موقع دکترا جوابش کردن آخه سرش داغون بود خانوادش اینقد نذر و نیاز، ب قدرت خدا یک ماه پیش خوب بود فقط با عصا بود و یکی از چشماش آسیب دیده بود تو تولد دیدمش اینقد خوشحال شدم انگار معجزه خدا رو دیده بودم بخدا