حالا کنارش یه چیزی هم بگم واستون
.ابجیم ۹ سالشه ولی سنا ۹ سالشه زبونش مث این ۴۰ ساله هاست .من و اون مث سگ و گربه ایم همش در حال دعواییم باهم یکی من میگم یکی اون اسمشو گداشتم تو خونه عاطفه از بس ک کاراشمث همونه لجش میگیره مث این ۴۰ ساله ها هی نفرینم میکنه .الهی ک عرفان طلاقت بده بعد بیای اینجل عر بزنی منم هی بخندم.اصلا حیفه عرفان تو چی .اصلا خوب کاری کرده باید بره ۱۰ تا زن بگیره همش رومخمه مامانمم هی میگه نیلوفر مادر یه بچه ای اینقد با این خودتو نگیر .روری هزار بار هی میگه بیا برو از خونمون منم هی میگم بتوچه خونه بابامه.خلاصه خیلی بدیم باهم.امروزم عرفان تو کوچه بود با زهرا ک این خانومم از مدرسه اومد ک تا عرفانو دید فورا اومد سمتش ک ای خدارشکر عرفان آشتی کردین باهم.بعد میگه دیدی نبلوفر گفتم عرفان برمیگرده اینقد غصه نخور .بعد ب عرفان گفت اقا عرفان این نیلوفر این چند شب مارو دیوونه کرده ازبس همش گریه میکنه ک دلم واسه عرفان تنگ شده واسه چی عرفان نمیاد هر چی میخوره هی یاد شماس میگه الان عرفان چی میخو ه الان عرفان کجاس همش عرفان عرفان میکنه تورو خدا بیا ببرش دیگه.
حالا منو میگی😡😡😡😨😨😨
عرفانم ک باز بدتر هی میخندید گفت اره بابا خودمم میدونم ک میمیره واسم همش ناز و اداشه حالا یه چند وقت دیگه هم اینجا باشه تا ادب بشه هی میخندید.منم زهرا رو گرفتم گفتم برو تا ادبنشدم حق نداری بیای .تو خونه هم ک اومدیم من دنبال ابجیم بودم اونم هیی جیغ خلاصه یه ساعت باهم دعوا داشتیم مامان بابامم ک میخندیدن ب ما دوتا اخرم بابام گفت نیلوفر بخدا بچه ای زود بود عروست کردیم .