رابطه ی خانواده مادرم با شوهر من خیلی خوبه بطوریکه توی هر مراسمی من و شوهرم دعوتیم.سه ساله خاله م مستقیم و غیر مستقیم حسادتشو ابراز کرده ازین بابت ک چرا منو دعوت میکنن و دخترای اونو که سر جمع با بچه هاشون 15 نفرن دعوت نمیشن.من به رسم احترام تو همه این مدت جوابشو ندادم.تا اینکه چند وقت پیش با شوهرم تو بازار با دوتا از دختر خاله هام روبرو شدم خواستم باهاشون سلام علیک کنم ک خودشونو ب ندیدن زدن و راشونو کج کردن.منم پیش شوهرم خیلی خجالت کشیدم.تا اینکه چند وقت پیش تو یه مراسمی دخترشو دیدم و خیلی سرد باهاش صحبت کردم.حالا ب گوشم رسیده ک پشت سرم میگفته ناهید با من درست حسابی حرف نزده.بنظرتون چه جواب دندون شکنی بدم ک بره برسه ب گوشش.خسته شدم از اینهمه تیکه پرونیهاشون
آدم خوبی نیستم اما خدا هرچی خواستم بهم داده.مرسی خدا🌹
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
و خیلی مستقیم بگو که تو بازار دیدیش برخوردش درست نبوده
گاهی آدم تو جنگ با خودش باید اونقدر پیش بره که یه ویرونه بسازه از وجودش...اونوقت از دل اون ویرونه یه نوری، یه امیدی، یه جراتی جرقه میزنه... بس نیست این همه ناکامی؟این همه بدبختی...توی دنیایی که دو روز بیشتر نیست،منتظر چی هستیم؟کدوم معجزه؟کدوم خوشبحتی باد آورده؟🍀